1. در خانوادهای که دو پسر داشتند، پسر کوچکتر به پدرش گفت: «پدرجون! امسال برای یکیمون زن بگیرید؛ سال دیگه برای داداشم!»؛
2. از پیرزنی پرسیده شد: «مادر! توی کدوم رشته ی کنکور ثبت نام کردی؟» گفت: «پیرا پزشکی.»؛
3. مرد: «چته زن!؟ چرا توی خواب داد می زنی؟» زن از خواب پرید و گفت: «ها؟ ها؟ چی؟ چی؟ داشتم خواب می دیدم که دارن منو توی قبر می زارن. داشتن خاک می ریختن که تو بیدارم کردی.» مرد: «حیف که زود بیدارت کردم!»؛
4. پیرمردی ریش سفید روی نیمکت پارک شهر نشسته بود و های های گریه می کرد. زنی به او گفت: «از تو بعیده که با این سن گریه می کنی.» پیرمرد: «آخه مادرم منو کتک زده!» زن: «عجب! تو با این سن، مادر داری؟! خوب؛ بگو ببینم چرا کتکت زده.» پیرمرد: «چون من نمی خواستم غذای مادربزرگ رو براش ببرم!»؛
5. مردی به زنش گفت: «می دونی چرا خدا حضرت آدم رو قبل از حوا خلق کرد؟» زن: «نه. تو می دونی؟» مرد: «بله که می دونم. خدا می خواست به آدم مهلت بده که تا حوا نیست، کمی بتونه حرف بزنه!».
نویسندگان وبلاگ : مصطفی یوسفی[0] علی رستمی[17] احمد مصطفوی[0] این جا محفل اعضایی از هیأت و کانون پیام آوران عاشورا است که هر شب با هم درباره ی مسائل معرفتی، محبتی و عملی مذهب تشیع، جلسه دارند و جلسات عمومی شان در صبح ها و شام های جمعه برگزار می شود و شما هم می توانید در آن ها شرکت کنید. برای دریافت نشانی جلسات می توانید در بخش «دیدگاه های شما»، درخواست نشانی کنید. |